قلم روی سپیدی کاغذ ذهنم می لغزد
اما نه مثل همیشه...تردیدی آن را به اسارت کشیده
می خواهد فریاد کند که
شاید بشود دلی را به زنجیر کشید به بهانه ی رهایی از عاشقانه ها
اما ستاره ها را چه می شود کرد؟
آنها که در سفره آسمان بی تابی می کنند
بگذار بگویم که در هیاهوی آمدنت
حتی بید خانه هم مجنون وار به رعشه افتاد چه رسد به...
کاش قفل از زبان قلم گشوده می شد تا از فردا بسراید
اما باز هم سکوت...به احترام ثانیه هایی که بدون تو دقیقه شدند
و دیروز عاشقی ام را رقم زدند!
پی نوشت۱:
**درد دارد وقتي من عاشقانه هايم را مينويسم
و ديگران ياد عشقشان مي افتند
اما تو...
پی نوشت ۲:
**تلخترين جمله اي که بعد از مدتها عاشقي ممکن است از زبان معشوقت بشنوي:
ما مي تونيم دوستاي خوبي براي هم باشيم!!!!
پی نوشت ۳:
چقدر سخته اينهمه حرف رو كيبورد روبروت باشه ولى نتونى يك كلمه از حرف دلتو بنويسى!
پی نوشت ۴:
**خاطرات گاهی شکنجه گران بی صدای انسان می شوند...